غزلغزل، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

یادداشت هایی برای غزل

نوروز مبارک

  سلامتی ، سعادت ، سیادت ، سرور ، سروری ، سبزی ، سرزندگی ،                                                                                 هفت سین سفره زندگیتان باشد. ...
30 اسفند 1391

دلتنگی بابایی

غزلم  این شعر رو بابایی برات گفته: بی خبر ماندم من از آن چشمه ی چشم غزل ناز و غمزه، دلبری باشد ره و رسم غزل گشته ام دلتنگ آن زیبای دور از دسترس می فرستم بوسه ای بر گونه ی نرم غزل ...
5 اسفند 1391

میلاد پیامبر مهربانیها و اخلاق مبارک

ز آسمان دل من خورشید و مه برآمد / شب میلاد احمد(ص) با پور حیدر آمد همه شادی نمایید که میلاد نبی شد / جلوه ی نور صادق ز بعدش منجلی شد    غزلم پيامبر عزيز اسلام در روز هفدهم ماه ربيع الاول سال عام الفيل به دنيا آمد.در چنین  روزی ششمین امام ما امام جعفر صادق (ع) تولد یافت .میلاد این بزرگواران را به کوچولوی نازم و به همه عزيزان تبريك مي گويم .   عزیزکم بسیارند کسانی که از اخلاق و اندیشه آن بزرگواران پیروی کردند و رستگار شدند.   باشد که خداوند بما هم  توفیق پیروی از آن بزرگان را   عطا فرماید. يكي از دوستان حضرت محمد(ص) بسيار فقير و تهيدست بود؛ آنقدر كه نمي توانست براي همسر و فرزندانش نان بخور...
9 بهمن 1391

غزل و کارهاش

غزل جان چند وقتی است که به علت مشغله های فراوان نتوانسته ام سری به وبلاگت به زنم و آن را به روز نگه دارم انشالله که می‌بخشی. غزل جان این روز ها شما چند قدم بر می داری بعدش می افتی صدای حیوانات مختلف رو در می آوری و خیلی شیطون بلا شدی و وسایل خونه از دست تو در امان نیست کتاب هایت را می آوری به عمه میدی و با زبان اشاره می گی که اون برات بخونه هر جایی که باشی صدای زنگ در و تلفن را که میشنوی میگی بابا بابا . وقتی میگیم اسم بابات چیه میگی اممد و به اسم خودت میگی غَغَ و وقتی هم بابات بهت میگه عسل بابا خوشگل بابا کیه میگی منم من. خلاصه کلی کار های دیگر مثل بوس کردن و مو و چشمهات نشان دادن  اینم چندتا از عکس‌های تولدت که تازه فرصت...
27 دی 1391

تولد مامان غزل مبارک

            تولد مامان لیلا مبارک مبارک مبارک غزلم امروز تولد مامان لیلا هست خیلی خوشحالم و براش آرزوی سلامتی و شادکامی دارم. عزیزکم انشالله که تو بزرگ بشی، و مایه سربلندی و قدرشناس زحماتش باشی. یک شاخه گل سرخ تقدیم مامان لیلا       اینم عکس شما و مامان لیلا لب رودخانه تو شمال ...
25 آذر 1391

یکسالگی غزل مبارک

غزلم تولدت مبارک سال پیش روز چهار شنبه بیست سوم آذر راس ساعت چهار بعد از ظهر غزلم به سلامتی  پا به این دنیا گذاشت و همه رو با اومدنش خوشحال کرد خدا رو شکر می گویم که اون لحظه رو دیدم  و خدای مهربانم را بخاطراین هدیه عزیز و یکسال با تو بودن و تجربه شیرین نوه دار شدن سپاس می گویم .عزیز دلم  باز هم تولدت  مبارک مبارک مبارک                                                 این...
23 آذر 1391

مسافرت شمال

غزلم هفته گذشته وضعیت هوای تهران از نظر آلودگی به حد اضطرار رسیده بود. و دولت چند روزی تعطیلی اعلام کرد خاله زمان (خواهر من) ازمامان جون و باباحاجی وخواهر هاخواسته بود که به شمال برویم بابای تو هم که تعطیل شده بود تصمیم گرفت بیاید و این شدکه شما سفر شمال و دریا را هم تجربه کردی آنجا هوا عالی بود و خونه خاله و دریا و جنگل خیلی خوش گذشت و شما همه چیز رو خیلی دوست داشتی و ذوق می کردی انشالله که همیشه شاد باشی  فعلا چند تا از عکس های شمال را می گذارم. غزلم شما وقتی دریا رو دیدی خیلی ذوق می کردی مرتب دست می زدی آخه شما هر وقت خوشحالی دست می زنی و دائم می خواستی که نگیریمت که توی آب هر کاری که می خوای بکنی کنار خونه خاله یک زمین...
23 آذر 1391

تولد بابا مبارک مبارک

غزل جان امروز دهم آذر تولد بابای عزیزت هست سال 63 روز شنبه ساعت 2 بعد از ظهر خدای مهربان بابا محمدت  رو به ما عطا کرد چطور بگویم برایت از احساس آن روزم و آن لحظه بیاد ماندنی هنگامی که دکتر خبر سلامت بدنیا آمدن فرزندم را بهم دادو خدا را بخاطر بدنیا آوردن یک فرزند سالم شکر کردم آن موقع ها سونوگرافی مثل حالا زیاد مرسوم نبود  و من نمی دانستم فرزندم چیست ودکتر گفت بچه ام پسر است اسم اون رو با قراری که با بابایی گذاشته بودیم که اگه دختر بود نام مبارک فاطمه و اگر پسر بود نام محمد را بر روی فرزندمان بگذاریم محمد گذاشتم تنها چیزی که اون روز های با شکوه رو برام تلخ می کرد نبود بابایی بود که جبهه بود حتی اون ایام خبر نداشتم که کدام م...
10 آذر 1391