دماوند
غزل جان جمعه(8ام) رفته بودیم کنار رودخانه گلدشت دماوند. اینم چند تا از عکس های شما: بقیه عکس ها در ادامه ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------- ثبت در تاریخ : غزل جان شما روزشنبه 9اردیبهشت91 ساعت 22:50 خونه ما برای اولین بار کامل غلت زدی که بابایی فیلمشو گرفت.(البته به سختی و کلی سعی کردی تا دستتو از زیرت برداری که بالاخره تونستی گلم) ...
غزل و حیاط
غزل جان امروز بعد از اینکه از کوه برگشتیم توی حیاط خانه چون باران اومده بود و خیلی سرسبز شده بود تصمیم گرفتیم تو رو تو باغچه خانه بگذاریم تا باغچه را هم تجربه کنی و چند تا عکس عمه ازت بگیره اینم شما و حیاط خونه بقیه عکس ها در ادامه مطلب ...
غزل و کوه
غزل جان امروز توفیق پیدا کردیم همراه شما به کوه برویم شما در کوه بیشتر مدت خواب بودی و چون هوا سرد بود زود برگشتیم غزل جان امروز شما کوه را تجربه کردی و خیلی خوش گذشت ...
دلتنگ و غریب
چندی است غزل دور ز بابائیه خویش است یا رب تو ببین بابائی اش چه دل پریش است زین دوری ناخواسته دلگیر شدم من دلتنگ و غریبم و زمینگیر شدم من اوضاع من اینگونه نه بر وفق مراد است نه نور امیدی است به این دیده نه شاد است ای کاش که دوری ز جهان رخت ببندد تا عاشق درمانده به زیبائیه دلدار بخندد ای ایزد یکتا مددی کن که ببنم غزلم را آغوش بگیرم بزنم بوسه خورم من عسلم را ...
ای هدیه از سوی خدا
سلام غزلم که دلم برات یه ذره شده بابایی یه سایت هست بنام دفر اشعار من - سیمین ساق در باره ات شعر نوشتم یکی از دوستای شاعری که اونجا پیدا کردم بنام آقا رضا فلاح دیدم امروز یه شعر در باره تو از قول من گفته که خیلی خوشم اومد تصمیم گرفتم بذارمش اینجا: ای غزل ای هدیه از سوی خدا ای تو تنها عشق من در لحظه ها ای صدایت بهترینِ نغمه ها نقش تو نقشی ز آیات خدا ای که ناز خنده ات دل می برد چشم آهویت ز ما دل می برد ای که آغو گفتنت مستم کند زندگی بر کام و بر هستم کند گریه ات آتش به جانم می زند نیشتر کآن بر روانم می زند ای غزل چشم س...
دلم خیلی گرفته
سلام عزیزکم این روز ها خیلی دلم گرفته از خیلی چیزه ها ولی نمی شه که همش برات بگم یا بنویسم ولی با گریه کمی خودموآروم می کنم بیشتر نگران حال بابا حاجی و مامان جون هستم اخه بابا حاجی از اول عید حال نداشت و الان یک هفته هست که در بیمارستان بستری است خیلی روحیه اش داغون است ما هم همینطور ولی به رو نمی آوریم آخه چون بابا روحیه نداره و تا بحال بیمارستان نخوابیده کارت همراه گرفتیم و نوبتی من و خاله ها میریم بیمارستان شبها هم دایی مهدی و پسر های خاله زمان آره وقتی می بینم کاری از دستم بر نمی آید بیشتر ناراحت میشم غزلم دعا کن برای مون برا بابا حاجی برا همه مریض ها که انشا الله شفا پیدا کنند و زودتر بابا حاجی از بیم...
عید گردشی
روز یکشنبه باتفاق شما برای عید گردشی به خانه عمه سیمین(عمه بابا) رفتیم اینم عکس شما اینجا شما خواب بودی، بلند شدی . قربون این اخمت برم من وای خدای من اینم از کت کوتاه لباست که چقدر قشنگه ...
غزل و نگار
غزل جان نگار دختر پسر خاله بابات (صادق) هست که 5 مهر بدنیا اومد و دو ماه 17 روز از شما بزرگتر است روز سوم عید که شما و نگار خونه مامان جون بودید عکس دوتایی از شما گرفتیم عزیزم اگه کیفیت عکس ها پایین هست بخاطر اینکه با موبایل گرفتیم انشاالله که هم بازیهای خوبی برای هم باشید. ...