غزلغزل، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

یادداشت هایی برای غزل

غزل شیرین زبان است

                                             غزل جان این شعر را بابایی برات گفته غزل جان مهربان است عزیز کودکان است چه زیبا میگه آغون غزل شیرین زبان است غزل زیبا و خوش رو                          چو ماه آسمان است                          غزل امید بابا     ...
6 فروردين 1391

تبریک عید نوروز

سلام گلکم! !!! عیدت مبارک!!! در صد روز گیت مامان و بابا شما را حمام کرده بودند و از شما عکس گرفته بودند بعدش هم اومدند خانه من هم  تصمیم گرفتم عکس ناز شما رو بذارم تو وبلاگت ...
4 فروردين 1391

علت سر نزدن به وبلاگ

                                غزل عزیزم چند وقتی است که دیگر فرصت پیدا نمی کنم سری به وبلاگت بزنم و برایت بنویسم آخه عزیزکم مدتی است که کمی کسالت دارم پا درد و کمر درد و اینکه بابایی هم عمل داشته و درگیر دکتر بابایی و بیمارستان و بعد از مرخص شدن بابایی از بیمارستان مراقبت از ایشان و مرتب در حال پذیرایی از کسانی که به عیادت بابایی می ایند خلاصه عزیز دلم حتی نرسیدم کار های عید را انجام بدم غزلم این روز ها شما خیلی شیرین شدی کلی آوا های مختلف تکرار می کنی و به حرف ها دقیق گوش می کنی چهره های جدید رو خوب نگاه می کنی و لبخند م...
20 اسفند 1390

واکسن دوماهگی

غزلم دیروز نوبت واکسن دو ماهگی شما بود ساعت ۱۲ به درمانگاه رفتیم و اول پیش دکتر متخصص کودکان رفتیم که شما را معاینه کرد و قد و وزن و دور سر شما را گرفت و راضی بود و گفت همه چیز نرمال است .( وزن شما ۵/۳۲۰ بود و قد ۵۷ و دور سرت ۳۸ ) بعد واکسن شما را به دو تا پاهات زدند که خیلی گریه کردی، بعد از اینکه اومدیم خونه هم تا ساعت هفت شب با اینکه استامینوفن خورده بودی بیقرار بودی و مرتب ناله و گریه می کردی و نمی گذاشتی زمینت بذاریم. خلاصه مامان و من و عمه مرتب شیفت عوض می کردیم و راهت می بردیم و روی پای چپت به گفته دکتر کمپرس سرد می گذاشتیم که کمی آرامت می کرد. همش هم بغض می کردی و دیگه از اون خنده‌های قشنگت به همراه آواهای فراوانت(آغون!) خبری نب...
25 بهمن 1390

اولین مهمانی رسمی

غزل جان جمعه شب(۲۱بهمن) خونه مادرِ زن عموت اینا دعوت داشتیم، پاگشای عمو علی و زن عمو حدیث بود این اولین مهمانی رسمیت بود. عمو و زن عمو ۲۴ آبان عروسیشون بود، یک ماه قبل از تولد شما. چون بعدش محرم و صفر بود مادر زن عمو پاگشای آنها را بعد از این ایام گذاشته بود. مادر زن عمو هم خیلی زحمت کشیده بودن که دستشان درد نکنه . شما هم یک لباس قرمز و صورتی پوشیده بودی که خیلی ناز شده بودی و کلی هم خندیدی و سر حال بودی. راستی سالگرد عقد عمو و زن عمو هم بود (۱۷ ربیع الاول) ماهم به این مناسبت یک کیک سفارش دادیم و بردیم اونجا، حیف که شما بچه بودی و نمی تونستی بخوری انشاالله کیک سالگرد ازدواجشون رو بخوری. خلاصه اینکه کلی خوش گذشت . انشاالله خوشبخت بشن و شما هم...
22 بهمن 1390

دیدار مجدد

سلام غزلم چند هفته ای من نبودم که برایت بنویسم مامان جونم من یک هفته جهت زیارت امام رضا (ع) باتفاق مامان عزیز(مادر بزرگ بابات) و بابایی و عمه رفته بودیم مشهد جای شما خالی بعدش هم که از مشهد اومدم چون مامان جون(مامان خودم) روز 28 ماه صفر شله زرد نذر داشت رفتم خون مامان جون که کمکش کنم چون کمی مریض بود یک هفته هم خونه مامان جونی موندم وقتی اومدم خونه شنیدم که شما میخواهی بیایی خونمون خیلی خوشحال شدم! غزلم الان که دارم برات می نویسم عمه در تدارک پختن یک شام خوشمزه است مامان و بابا هم مشغول حرف زدن با تو هستند اینا رو می نویسم که بزرگ شدی بخونی کوچولوی من ...
10 بهمن 1390