غزلغزل، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

یادداشت هایی برای غزل

واکسن دوماهگی

غزلم دیروز نوبت واکسن دو ماهگی شما بود ساعت ۱۲ به درمانگاه رفتیم و اول پیش دکتر متخصص کودکان رفتیم که شما را معاینه کرد و قد و وزن و دور سر شما را گرفت و راضی بود و گفت همه چیز نرمال است .( وزن شما ۵/۳۲۰ بود و قد ۵۷ و دور سرت ۳۸ ) بعد واکسن شما را به دو تا پاهات زدند که خیلی گریه کردی، بعد از اینکه اومدیم خونه هم تا ساعت هفت شب با اینکه استامینوفن خورده بودی بیقرار بودی و مرتب ناله و گریه می کردی و نمی گذاشتی زمینت بذاریم. خلاصه مامان و من و عمه مرتب شیفت عوض می کردیم و راهت می بردیم و روی پای چپت به گفته دکتر کمپرس سرد می گذاشتیم که کمی آرامت می کرد. همش هم بغض می کردی و دیگه از اون خنده‌های قشنگت به همراه آواهای فراوانت(آغون!) خبری نب...
25 بهمن 1390

اولین مهمانی رسمی

غزل جان جمعه شب(۲۱بهمن) خونه مادرِ زن عموت اینا دعوت داشتیم، پاگشای عمو علی و زن عمو حدیث بود این اولین مهمانی رسمیت بود. عمو و زن عمو ۲۴ آبان عروسیشون بود، یک ماه قبل از تولد شما. چون بعدش محرم و صفر بود مادر زن عمو پاگشای آنها را بعد از این ایام گذاشته بود. مادر زن عمو هم خیلی زحمت کشیده بودن که دستشان درد نکنه . شما هم یک لباس قرمز و صورتی پوشیده بودی که خیلی ناز شده بودی و کلی هم خندیدی و سر حال بودی. راستی سالگرد عقد عمو و زن عمو هم بود (۱۷ ربیع الاول) ماهم به این مناسبت یک کیک سفارش دادیم و بردیم اونجا، حیف که شما بچه بودی و نمی تونستی بخوری انشاالله کیک سالگرد ازدواجشون رو بخوری. خلاصه اینکه کلی خوش گذشت . انشاالله خوشبخت بشن و شما هم...
22 بهمن 1390

دیدار مجدد

سلام غزلم چند هفته ای من نبودم که برایت بنویسم مامان جونم من یک هفته جهت زیارت امام رضا (ع) باتفاق مامان عزیز(مادر بزرگ بابات) و بابایی و عمه رفته بودیم مشهد جای شما خالی بعدش هم که از مشهد اومدم چون مامان جون(مامان خودم) روز 28 ماه صفر شله زرد نذر داشت رفتم خون مامان جون که کمکش کنم چون کمی مریض بود یک هفته هم خونه مامان جونی موندم وقتی اومدم خونه شنیدم که شما میخواهی بیایی خونمون خیلی خوشحال شدم! غزلم الان که دارم برات می نویسم عمه در تدارک پختن یک شام خوشمزه است مامان و بابا هم مشغول حرف زدن با تو هستند اینا رو می نویسم که بزرگ شدی بخونی کوچولوی من ...
10 بهمن 1390

یک ماهگی

امروز عصر ساعت چهار غزل جان یکماهش تمام میشه  نمی دونم چرا صورتش پر جوش های ریز شده به چی حساسیت داره معلوم نشده هنوز انشالله که زودتر خوب شه ...
23 دی 1390

دوری

                                                اینم یک عروسک ناز تقدیم غزل گلم                     سلام غزلم خوبی!امروز هشت روز که ندیدمت خیلی دلم تنگ شده برات !!!! غزل جان آخه  عمه این روز ها امتحان پایان ترم داره سرش خیلی شلوغه گفته بگذار امتحانها تمام شه با هم بریم دیدن غزل خانم یادم رفت بگم غزلم این روز ها که شما داره یکماهت  تمام میشه عمه هم داره آخرین ترم دانشگاه رو سپری می کنه و به امید خدا در...
21 دی 1390

بیاد او

دو هفته ای غزل جان خونه ما بود ما هم کارمان شده بود رسیدگی به اونو حرف زدن باهاش که چه جالب به حرفها گوش می کردو با اون چشم های طوسیش نگاه می کرد و الان چند روزی است که رفته و جاش خیلی خالییه                                          عکس خداحافظی                                    ...
17 دی 1390

اولین برف زمستان

امروز ششم دی ماه اولین برف زمستانی دلهای همه را شاد کرد خدا رو شکر انشا الله که همچنان ببارد  غزل رو بردمش کنار پنجره که شاهد اولین بارش برف در زندگیش باشه (کی میشه ببریمش تو حیاط آدم برفی درست کنیم) امروز چند روزی است که غزل عزیز خانه ماست برا همین هم من نرسیدم براش بنویسم چون منو وعمه ومامانش و شبها هم که باباش میاد همش در خدمت غزل خانمیم مرتب بشوریمش بگذاریم روی شانمون که  آروغ بزنه که دل درد نگیره که این کار هر بار بیست دقیقه بطول می انجامه عمه اش براش رکورد گرفته که کمتر از ده دقیقه نیست خلاصه همه در تلاشیم تا روز های خوبی رو برای غزل خانم بیادگار بگذاریم . ...
6 دی 1390