غزلغزل، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

یادداشت هایی برای غزل

نقاشی کردن غزل

غزل جون نقاشی کردن را خیلی دوست دارد عمه رنگ برایش گذاشته و غزل در حال نقاشی کردن    هم روی کاغذ نقاشی می کند و هم دست و پاهایش را و کلی از این کار لذت می بره ...
7 آبان 1392

دلتنگی بابایی

غزلم  این شعر رو بابایی برات گفته: بی خبر ماندم من از آن چشمه ی چشم غزل ناز و غمزه، دلبری باشد ره و رسم غزل گشته ام دلتنگ آن زیبای دور از دسترس می فرستم بوسه ای بر گونه ی نرم غزل ...
5 اسفند 1391

شعر بابایی

    چه عکس ناز و خوشگلی قند و نبات و عسله        نگاش کنید از همگی دل می بره این دخمـله  چشم قشنــگش رو ببیــن با اون لپهای تپلش        قـربون اون دستاش بره با اون چشاش بابایی ...
10 آبان 1391

دلتنگ و غریب

  چندی است غزل دور ز بابائیه خویش است یا رب تو ببین بابائی اش چه دل پریش است زین دوری ناخواسته دلگیر شدم من دلتنگ و غریبم و زمینگیر شدم من اوضاع من اینگونه نه بر وفق مراد است نه نور امیدی است به این دیده نه شاد است ای کاش که دوری ز جهان رخت ببندد تا عاشق درمانده به زیبائیه دلدار بخندد ای ایزد یکتا مددی کن که ببنم غزلم را آغوش بگیرم بزنم بوسه خورم من عسلم را ...
26 فروردين 1391

ای هدیه از سوی خدا

  سلام غزلم که دلم برات یه ذره شده بابایی یه سایت هست بنام دفر اشعار من - سیمین ساق در باره ات شعر نوشتم یکی از دوستای شاعری که اونجا پیدا کردم بنام آقا رضا فلاح دیدم امروز یه شعر در باره تو از قول من گفته که خیلی خوشم اومد تصمیم گرفتم بذارمش اینجا: ای غزل ای هدیه از سوی خدا ای تو تنها عشق من در لحظه ها     ای صدایت بهترینِ نغمه ها نقش تو نقشی ز آیات خدا   ای که ناز خنده ات دل می برد چشم آهویت ز ما دل می برد   ای که آغو گفتنت مستم کند زندگی بر کام و بر هستم کند   گریه ات آتش به جانم می زند نیشتر کآن بر روانم می زند   ای غزل چشم س...
23 فروردين 1391

غزل شیرین زبان است

                                             غزل جان این شعر را بابایی برات گفته غزل جان مهربان است عزیز کودکان است چه زیبا میگه آغون غزل شیرین زبان است غزل زیبا و خوش رو                          چو ماه آسمان است                          غزل امید بابا     ...
6 فروردين 1391

علت سر نزدن به وبلاگ

                                غزل عزیزم چند وقتی است که دیگر فرصت پیدا نمی کنم سری به وبلاگت بزنم و برایت بنویسم آخه عزیزکم مدتی است که کمی کسالت دارم پا درد و کمر درد و اینکه بابایی هم عمل داشته و درگیر دکتر بابایی و بیمارستان و بعد از مرخص شدن بابایی از بیمارستان مراقبت از ایشان و مرتب در حال پذیرایی از کسانی که به عیادت بابایی می ایند خلاصه عزیز دلم حتی نرسیدم کار های عید را انجام بدم غزلم این روز ها شما خیلی شیرین شدی کلی آوا های مختلف تکرار می کنی و به حرف ها دقیق گوش می کنی چهره های جدید رو خوب نگاه می کنی و لبخند م...
20 اسفند 1390

دوری

                                                اینم یک عروسک ناز تقدیم غزل گلم                     سلام غزلم خوبی!امروز هشت روز که ندیدمت خیلی دلم تنگ شده برات !!!! غزل جان آخه  عمه این روز ها امتحان پایان ترم داره سرش خیلی شلوغه گفته بگذار امتحانها تمام شه با هم بریم دیدن غزل خانم یادم رفت بگم غزلم این روز ها که شما داره یکماهت  تمام میشه عمه هم داره آخرین ترم دانشگاه رو سپری می کنه و به امید خدا در...
21 دی 1390