عکس
قربونش بشم با اون خنده هاش وقتی به غزل میگیم چشمک بزن اینجوری چشماشو می بنده الهی که من فداش شم ...
غزل و چمدان
غزل جان به جای اینکه لباس و وسایلش بذاره تو چمدان خودش رفته تو چمدان قربونش برم من ...
ماست خوری
--------------------------------------------------------------- ثبت در تاریخ: غزل جان 2تا دندون بالایی هاتم در اومد که یه ذره داره اذیتت میکنه، باحساب اینها الان 4تا دندون خوشگل داری ...
غزل و دو تا از عروسکهاش
من نمی دانم چرا فقط یکی از این دوتا تونست تو رو جذب کنه ...
آرزوی سلامتی
عزیز دلم ببخش از اینکه دیر به دیر به وبلاگت سر می زنم آخه سرم شلوغه عزیزکم امروز اول ماه رجب بود برای همه و از جمله شما آرزوی سلامتی و عاقبت بخیری کردم راستی دیشب عمه فاطمه عروسی دوستش بود رفته بود عروسی و من تنها بودم که شما اومدی خونه ما از پشت در صدای خندت می آمد خیلی خوشحال بودی دیشب همش می خندیدی موقع شام چون سر میز خیلی برای غذا تغلا میکردی مجبور شدیم یک هویج برایت پوست بکنیم و بدیم دستت و توی حال بخوابانیم تا ما شام بخوریم موقع رفتن بغل من بودی بابا و مامانت که حاضر شده بودند می گفتند غزل بیا بریم دست و پا تکان میدادی که بگیرنت تا می آمدند بگیرنت سرت رو بر می گردوندی و میگذاشتی روی شانه من خلاصه چند بار این کار...
غزل و عکس هایش( 2)
غزلم بازم عمه ازت عکسهای مختلف گرفته که هر بار که برسم چندتایی رو می گذارم در ضمن غزل جان در این روز ها برای شما حریره بادام و فرنی را شروع کرده اند که خوردن شما دیدنی است دو دستی کاسه را نگه می داری و گاهی اوقات کاسه را طرف دهانت می بری و می خواهی با کاسه غذایت را بخوری و مرتب قاشق و لبه کاسه را به لثه هایت می کشی. ...
غزل و عکس هایش
غزل جان عمه خیلی لباس و کوله ارتشی رو دوست داره برای همین هم تو رو آماده کرده و برای یادگاری چند تا عکس ازت گرفته . ثبت در تاریخ: غزل جون مامانی دو روز است که لعاب برنج رو مامانت برات شروع کرده و تو دوست داری قاشق رو خودت بگیری و باید بزور قاشق رو از دستت بگیرد تا قاشق بعدی را دهانت کند. بقیه عکسها در ادامه مطلب غزلم کوله خوردنی نیست غزلی مامان زورت نمیرسه که میخوای بلند کنی کوله رو نمی دونم چه چیزی توجه تو رو اینقدر جلب کرده راستی دست عمه فاطمه درد نکنه با عکساش دعا میکنم یک روز یک دوربین خوب بخره ...