غزلغزل، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

یادداشت هایی برای غزل

ماست خوری

  --------------------------------------------------------------- ثبت در تاریخ: غزل جان 2تا دندون بالایی هاتم در اومد که یه ذره داره اذیتت میکنه، باحساب اینها الان 4تا دندون خوشگل داری ...
31 تير 1391

آرزوی سلامتی

عزیز دلم ببخش از اینکه دیر به دیر به وبلاگت سر می زنم آخه سرم شلوغه عزیزکم امروز اول ماه رجب بود برای همه و از جمله شما  آرزوی سلامتی و عاقبت بخیری کردم  راستی دیشب  عمه فاطمه عروسی دوستش بود رفته بود عروسی و من تنها بودم که شما اومدی خونه ما  از پشت در صدای خندت می آمد خیلی خوشحال بودی دیشب همش می خندیدی موقع شام چون سر میز خیلی برای غذا تغلا میکردی مجبور شدیم یک هویج برایت پوست بکنیم و بدیم دستت و توی حال بخوابانیم تا ما شام بخوریم موقع رفتن بغل من بودی بابا و مامانت که حاضر شده بودند می گفتند غزل بیا بریم دست و پا تکان میدادی که بگیرنت تا می آمدند بگیرنت سرت رو بر می گردوندی و میگذاشتی روی شانه من خلاصه چند بار این کار...
4 خرداد 1391

غزل و عکس هایش( 2)

غزلم بازم عمه ازت عکسهای مختلف گرفته که هر بار که برسم چندتایی رو می گذارم در ضمن غزل جان در این روز ها برای شما حریره بادام  و فرنی را شروع کرده اند که خوردن شما دیدنی است دو دستی کاسه را نگه می داری و گاهی اوقات کاسه را طرف دهانت می بری و می خواهی با کاسه غذایت را بخوری و مرتب قاشق و لبه کاسه را به لثه هایت می کشی. ...
30 ارديبهشت 1391

غزل و عکس هایش

غزل جان عمه خیلی لباس و کوله ارتشی رو دوست داره برای همین هم تو رو آماده کرده و برای یادگاری چند تا عکس ازت گرفته . ثبت در تاریخ:  غزل جون مامانی دو روز است که لعاب برنج رو مامانت برات شروع کرده و تو دوست داری قاشق رو خودت بگیری و باید بزور قاشق رو از دستت بگیرد تا قاشق بعدی را دهانت کند. بقیه عکسها در ادامه مطلب غزلم کوله خوردنی نیست غزلی مامان زورت نمیرسه که میخوای بلند کنی کوله رو نمی دونم چه چیزی توجه تو رو اینقدر جلب کرده راستی دست عمه فاطمه درد نکنه با عکساش دعا میکنم یک روز یک دوربین خوب بخره ...
18 ارديبهشت 1391