تولد بابا مبارک مبارک
غزل جان امروز دهم آذر تولد بابای عزیزت هست سال 63 روز شنبه ساعت 2 بعد از ظهر خدای مهربان بابا محمدت رو به ما عطا کرد چطور بگویم برایت از احساس آن روزم و آن لحظه بیاد ماندنی هنگامی که دکتر خبر سلامت بدنیا آمدن فرزندم را بهم دادو خدا را بخاطر بدنیا آوردن یک فرزند سالم شکر کردم آن موقع ها سونوگرافی مثل حالا زیاد مرسوم نبود و من نمی دانستم فرزندم چیست ودکتر گفت بچه ام پسر است اسم اون رو با قراری که با بابایی گذاشته بودیم که اگه دختر بود نام مبارک فاطمه و اگر پسر بود نام محمد را بر روی فرزندمان بگذاریم محمد گذاشتم تنها چیزی که اون روز های با شکوه رو برام تلخ می کرد نبود بابایی بود که جبهه بود حتی اون ایام خبر نداشتم که کدام منطقه است جای اون خیلی خالی بود و برای من خیلی سخت ولی چاره ای نبود با صبوری تحمل می کردم بغضهایم را در شب های تنهاییم می شکستم که نه بابای تو و نه اطرافیانم ناراحت شوند
غزلم امروز بابای تو بیست هشت سالگی رو در حالی به پایان می رسونه و وارد 29 سالگی میشه که چند روز دیگه دختر نازنینش هم یک ساله میشه خدا رو بخاطر این همه نعمت سپاس میگم و برای بابای عزیزت آروزی سلامتی و عاقبت بخیری و موفقیت و سر بلندی دارم انشالله که تو قدر شناس او باشی و مایه سرافرازیش عزیزکم
خدایا چه زیبا
آرامش را برایتان همیشه آرزومندم