غزل و پارک
غزل و حیاط
غزل جان امروز بعد از اینکه از کوه برگشتیم توی حیاط خانه چون باران اومده بود و خیلی سرسبز شده بود تصمیم گرفتیم تو رو تو باغچه خانه بگذاریم تا باغچه را هم تجربه کنی و چند تا عکس عمه ازت بگیره اینم شما و حیاط خونه بقیه عکس ها در ادامه مطلب ...
غزل و کوه
غزل جان امروز توفیق پیدا کردیم همراه شما به کوه برویم شما در کوه بیشتر مدت خواب بودی و چون هوا سرد بود زود برگشتیم غزل جان امروز شما کوه را تجربه کردی و خیلی خوش گذشت ...
دلم خیلی گرفته
سلام عزیزکم این روز ها خیلی دلم گرفته از خیلی چیزه ها ولی نمی شه که همش برات بگم یا بنویسم ولی با گریه کمی خودموآروم می کنم بیشتر نگران حال بابا حاجی و مامان جون هستم اخه بابا حاجی از اول عید حال نداشت و الان یک هفته هست که در بیمارستان بستری است خیلی روحیه اش داغون است ما هم همینطور ولی به رو نمی آوریم آخه چون بابا روحیه نداره و تا بحال بیمارستان نخوابیده کارت همراه گرفتیم و نوبتی من و خاله ها میریم بیمارستان شبها هم دایی مهدی و پسر های خاله زمان آره وقتی می بینم کاری از دستم بر نمی آید بیشتر ناراحت میشم غزلم دعا کن برای مون برا بابا حاجی برا همه مریض ها که انشا الله شفا پیدا کنند و زودتر بابا حاجی از بیم...
عید گردشی
روز یکشنبه باتفاق شما برای عید گردشی به خانه عمه سیمین(عمه بابا) رفتیم اینم عکس شما اینجا شما خواب بودی، بلند شدی . قربون این اخمت برم من وای خدای من اینم از کت کوتاه لباست که چقدر قشنگه ...
غزل و نگار
غزل جان نگار دختر پسر خاله بابات (صادق) هست که 5 مهر بدنیا اومد و دو ماه 17 روز از شما بزرگتر است روز سوم عید که شما و نگار خونه مامان جون بودید عکس دوتایی از شما گرفتیم عزیزم اگه کیفیت عکس ها پایین هست بخاطر اینکه با موبایل گرفتیم انشاالله که هم بازیهای خوبی برای هم باشید. ...