غزلغزل، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

یادداشت هایی برای غزل

غزل و حیاط

غزل جان امروز بعد از اینکه از کوه برگشتیم توی حیاط خانه چون باران اومده بود و خیلی سرسبز شده بود تصمیم گرفتیم تو رو تو باغچه خانه بگذاریم تا باغچه را هم تجربه کنی و چند تا عکس عمه ازت بگیره اینم شما و حیاط خونه بقیه عکس ها در ادامه مطلب ...
31 فروردين 1391

غزل و کوه

غزل جان امروز توفیق پیدا کردیم همراه شما به کوه برویم شما در کوه بیشتر مدت خواب بودی و چون هوا سرد بود زود برگشتیم غزل جان امروز شما کوه را تجربه کردی و خیلی خوش گذشت ...
31 فروردين 1391

دلم خیلی گرفته

سلام عزیزکم این روز ها خیلی دلم گرفته از خیلی چیزه ها ولی نمی شه که همش برات بگم یا بنویسم ولی با گریه کمی خودموآروم می کنم  بیشتر  نگران حال بابا حاجی  و مامان جون هستم اخه بابا حاجی  از اول عید حال نداشت و الان یک هفته هست که در بیمارستان بستری است خیلی روحیه اش داغون است ما هم همینطور ولی به رو نمی آوریم آخه چون بابا روحیه نداره و تا بحال بیمارستان نخوابیده کارت همراه گرفتیم و نوبتی من و خاله ها میریم بیمارستان شبها هم دایی مهدی و پسر های خاله زمان آره وقتی می بینم کاری از دستم بر نمی آید  بیشتر ناراحت میشم غزلم دعا کن برای مون برا بابا حاجی  برا همه مریض ها که انشا الله شفا پیدا کنند و زودتر بابا حاجی از بیم...
17 فروردين 1391

عید گردشی

روز یکشنبه باتفاق شما برای عید گردشی به خانه عمه سیمین(عمه بابا) رفتیم اینم عکس شما  اینجا شما خواب بودی، بلند شدی . قربون این اخمت برم من وای خدای من اینم از کت کوتاه لباست که چقدر قشنگه ...
8 فروردين 1391

غزل و نگار

غزل جان نگار دختر پسر خاله بابات (صادق) هست که 5 مهر بدنیا اومد و دو ماه 17 روز از شما بزرگتر است روز سوم عید که شما و نگار خونه مامان جون بودید عکس دوتایی از شما گرفتیم عزیزم  اگه کیفیت عکس ها پایین هست بخاطر اینکه با موبایل گرفتیم انشاالله که هم بازیهای خوبی برای هم باشید. ...
7 فروردين 1391