غزلغزل، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

یادداشت هایی برای غزل

دیدار مجدد

سلام غزلم چند هفته ای من نبودم که برایت بنویسم مامان جونم من یک هفته جهت زیارت امام رضا (ع) باتفاق مامان عزیز(مادر بزرگ بابات) و بابایی و عمه رفته بودیم مشهد جای شما خالی بعدش هم که از مشهد اومدم چون مامان جون(مامان خودم) روز 28 ماه صفر شله زرد نذر داشت رفتم خون مامان جون که کمکش کنم چون کمی مریض بود یک هفته هم خونه مامان جونی موندم وقتی اومدم خونه شنیدم که شما میخواهی بیایی خونمون خیلی خوشحال شدم! غزلم الان که دارم برات می نویسم عمه در تدارک پختن یک شام خوشمزه است مامان و بابا هم مشغول حرف زدن با تو هستند اینا رو می نویسم که بزرگ شدی بخونی کوچولوی من ...
10 بهمن 1390

یک ماهگی

امروز عصر ساعت چهار غزل جان یکماهش تمام میشه  نمی دونم چرا صورتش پر جوش های ریز شده به چی حساسیت داره معلوم نشده هنوز انشالله که زودتر خوب شه ...
23 دی 1390

دوری

                                                اینم یک عروسک ناز تقدیم غزل گلم                     سلام غزلم خوبی!امروز هشت روز که ندیدمت خیلی دلم تنگ شده برات !!!! غزل جان آخه  عمه این روز ها امتحان پایان ترم داره سرش خیلی شلوغه گفته بگذار امتحانها تمام شه با هم بریم دیدن غزل خانم یادم رفت بگم غزلم این روز ها که شما داره یکماهت  تمام میشه عمه هم داره آخرین ترم دانشگاه رو سپری می کنه و به امید خدا در...
21 دی 1390

بیاد او

دو هفته ای غزل جان خونه ما بود ما هم کارمان شده بود رسیدگی به اونو حرف زدن باهاش که چه جالب به حرفها گوش می کردو با اون چشم های طوسیش نگاه می کرد و الان چند روزی است که رفته و جاش خیلی خالییه                                          عکس خداحافظی                                    ...
17 دی 1390

اولین برف زمستان

امروز ششم دی ماه اولین برف زمستانی دلهای همه را شاد کرد خدا رو شکر انشا الله که همچنان ببارد  غزل رو بردمش کنار پنجره که شاهد اولین بارش برف در زندگیش باشه (کی میشه ببریمش تو حیاط آدم برفی درست کنیم) امروز چند روزی است که غزل عزیز خانه ماست برا همین هم من نرسیدم براش بنویسم چون منو وعمه ومامانش و شبها هم که باباش میاد همش در خدمت غزل خانمیم مرتب بشوریمش بگذاریم روی شانمون که  آروغ بزنه که دل درد نگیره که این کار هر بار بیست دقیقه بطول می انجامه عمه اش براش رکورد گرفته که کمتر از ده دقیقه نیست خلاصه همه در تلاشیم تا روز های خوبی رو برای غزل خانم بیادگار بگذاریم . ...
6 دی 1390

پایان انتظار

خدایا قبل از هر چیز باید شکر تو را گوییم! شکر و سپاس بخاطر بدنیا آمدن  اولین نوه ام ! خدایا ممنونم ازت که بمن لطف داشتی که موندم در چهل وهفت سالگی شاهد بدنیا آمدن غزلم بودم بالاخره امروز انتظار نه ماهه ما بپایان رسید و ساعت یک رفتیم بیمارستان بعد از اینکه محمد کارهای پذیرش را انجام داد فاطمه (عمه) آخرین عکس ها و فیلم هایش را از لیلا در آخرین لحظات نه ماهگی گرفت و با سلام و صلوات لیلا را راهی اتاق زایمان کردیم حدود ساعت 3:40 لیلا را به اتاق عمل بردند و ساعت 4 خبر تولد غزل جان را بما دادند و ساعت 4:05 چشمانمان به جمال غزل خانم روشن شد خدایا چه پر شکوه بود وقتی که خبر سلامتی لیلا و دختر گلش را شنیدیم بعد هم بعد از یکساعت لیلا را به بخش آور...
23 آذر 1390

انتظار

امروز سه شنبه٢٢/٠٩/٩٠ هست ما در انتظار غزل جون که کی هوس کنه پا به این دنیا بگذاره مامان لیلاش امروز رفته بیمارستان که سونو انجام بده و قراره بعدش بیاد خونه ما که آش بخوره اخه من دیشب اش درست کرده بودم جای همه خالی من هم بعد از انجام کار ها نشستم کمی استراحت کنم (یادم رفت بگم این وبلاگ را عمه فاطمش زده بابا محمدش هم این روز ها سرما خورده که امیدوارم زودتر خوب بشه و سرما خوردگیش به مامان لیلا و غزلم سرایت نکنه بابا اکبرش(بابا بزرگش) هم که بندر عباس هست و جاش خالی که خدا نگهدارش باشه انشاالله)
22 آذر 1390