غزلغزل، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

یادداشت هایی برای غزل

شب قدر

1391/5/22 22:32
نویسنده : عمه فاطمه
307 بازدید
اشتراک گذاری

 غزلم دیشب یکی از شبهای عزیز ،شب قدر بود شبی که خدا مقدرات یکسال بندگانش رو رقم می زنه و بندگانش با شب زنده داری و مناجات ، قران سر گرفتن ، دعا و راز ونیاز از خالق محبوبشان می خواهند که بهترین ها را برایشان مقدر نماید برای همین هم شما بخانه ما آمدی تا با هم در مراسم شب قدر شرکت کنیم ساعت دوازده به اتفاق مامانت و عمه به مسجد رفتیم وسط دعای جوشن کبیر بود شما نشستی و با اسباب بازیهات بازی کردی شما نازنین هم پا بپای ما تا سحر بیدار ماندی گاهی شیر می خوردی گاهی برای اطرافیان می خندیدی همه می گفتند وقتی رفتیم خونه برات صدقه بدهیم و اسپند دود کنیم تازه دو تا از بچه های بزرگتر از خودت را هم گذاشته بودی سر کار با اد اود با هاشون ارتباط برقرار میکردی و با دستهای کوچولویت سر و بدن آنها را لمس می کردی که گویا آنها زیاد خوششان نمی آمد خلاصه شما هم بنوبه خود در این مراسم روحانی شرکت نموده و شب زنده داری نمودی انشالله که خداوند مهربان برای شما عزیز دلبندم نیز بهترین ها را رقم زده باشد راستی یادم رفت بگم دیگر یاد گرفته ای خیلی سریع سینه خیز بری و دائم هجوم میاری سر هر وسیله که روی زمین یا میز و تلویزیون و غیره که ما هم مدام باید از جلوی دستت همه چیز را برداریم و مواظب باشیم که  سرت بجایی نخوره یا شما چیزی را نیندازی خدا نگهدارت گلکم!!!!!!!!!!!!!!!

غزل با پیراهنی که مامانش براش دوخته

____________________________________________________

غزلم این پیراهن را عمه و مامان برایت یکروزه دوختند و اولین تجربه خیاطیشون بوده امیدوارم در آینده لباسهای زیادی برات بدوزند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان ریحانه جون
23 مرداد 91 17:17
چه ناز شده دخملی