غزلغزل، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

یادداشت هایی برای غزل

انتظار

امروز سه شنبه٢٢/٠٩/٩٠ هست ما در انتظار غزل جون که کی هوس کنه پا به این دنیا بگذاره مامان لیلاش امروز رفته بیمارستان که سونو انجام بده و قراره بعدش بیاد خونه ما که آش بخوره اخه من دیشب اش درست کرده بودم جای همه خالی من هم بعد از انجام کار ها نشستم کمی استراحت کنم (یادم رفت بگم این وبلاگ را عمه فاطمش زده بابا محمدش هم این روز ها سرما خورده که امیدوارم زودتر خوب بشه و سرما خوردگیش به مامان لیلا و غزلم سرایت نکنه بابا اکبرش(بابا بزرگش) هم که بندر عباس هست و جاش خالی که خدا نگهدارش باشه انشاالله)
22 آذر 1390

حدیث اول

دیروز که روز جهانی کودک و تلویزیون بود این وبلاگ رو برای غزل راه انداختیم تا جایی باشه برای ثبت خاطرات و عکساش. فعلا ما بجاش اینجا می نویسیم تا خودش بزرگ شه و بنویسه.  غزل خانووم ما هنوز بدنیا نیومده، مامانش قراره فردا بره سونو تا ببینه این دخترک تنبل ما چرخیده یا نه، بعدشم اگه نچرخیده بود تاریخ زایمان مشخص بشه. مامان روحان(مامان بابای غزل) هم یه تفألی به حافظ زد و اولین پست وبلاگ و با این غزل تموم میکنیم: ای از فروغ رویــت روشــن چراغ دیـــده                  خوشتر ز چشم مستت چشم جهان ندیده همچـون تو نازنینی سر تا قدم لطافـــت  &nbs...
21 آذر 1390