غزلغزل، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

یادداشت هایی برای غزل

ماه رمضان

سلام غزل جان !ماه رمضان بر شما دلبندم مبارک باشدغزلم مدتی است به علت کسالت و رسیدن ماه مبارک برایت ننوشته ام این روز ها شما اولین ماه مبارک رمضان را  تجربه می کنی هنگام افطارشما نیز سرسفره افطار می نشینی و برای اینکه سفره را به هم نریزی همیشه تکه ای نان سنگک دستت می دهیم و  شما هم با نان و خرما افطار باز می کنی خیلی خوب نان را تکه تکه می کنی و می خوری آخه دو تا دیگه از دندانهای بالاییت هم در آمده و گاهی اوقات سحر ها بلند میشی و خلاصه مانند همه بندگان خوب خدا از برکات این ما استفاده می کنی کار های که این روز ها انجام میدی دست دادن هست که قشنگ یاد گرفتی که دست بدی توپ را با پاهات شوت میکنی، میگیم بپپرمی پری و کلمه های آبه ،پوف،دد،مام...
16 مرداد 1391

به یادت هستم

سلام غزلم! اعیاد ماه شعبان بر تو کوچولوی نازم مبارک مامانی من این روز ها خیلی وقت نمی کنم برایت مطلب بنویسم راستی گوش تو سوراخ کردیم مبارکت باشه این روز ها کلمه های که میگی بابا و ماما و بوف ،ده ،نه،به و حدودا یکماه که می شینی ولی پس از مدتی می افتی وقتی توی روروک میذارنت فقط عقبی می ری وقتی هم که می خواباند فقط غلط می زنی سینه خیز نمی ری فقط تلاش می کنی شکمت را از روی زمین بلند کنی روی پنجه پا و دستات پل می زنی وقتی هم که بابات روی دستاش بلندت میکنه میگه غزل پاهاتو باز کن مثل ژیمناسبیک ها پا هاتو صاف و کشیده به دو طرف باز میکنی راستی یادم رفت بگم بعضی موقع ها هم پاهات میاری بالا و شست پاتو می خوری خلاصه کلی چیز های دیگه که تو رو با نمک و ت...
20 تير 1391

عید مبعث

غنچه کوچولوی من امروز عید مبعث است مبارک باشد این عید بر شما عزیز دلم! غزلم امروز خداوند حرفهایش را در سی جزء بر سینه پیامبرش حضرت محمد(ٌص) الهام نمود تا او بر ما بخواند و ما با عمل به قران بسوی آسمان (کمال) پرواز کنیم. یا محمّد با کتاب آسمانی آمدی یا محمّد با پیام مهربانی آمدی دین تو راه نجات از ظلمت است راه دوری از گناه و نکبت است من فدای دین و قرآن توام من مطیع امر و فرمان توام ای محمّد خاتم پیغمبران از تو زنده جان هر روشن روان یا محمّد جان من قربان تو شد چراغ راه من قرآن تو غزلم انشالله تو نیز یک رهرو واقعی قرآن و پیامبر باشی! ...
29 خرداد 1391

اولین دندان غزل

غزل جان امروز که نشسته بودم سفر مشهد برات بنویسم مامانت الان برام اس ام اس داد و گفت که امروز توی حرم امام رضا (ع) وقتی برای زیارت وداع رفته بودید متوجه شده اولین دندان شما در آمده راستی نه روز مانده تا شش ماهت تمام شه نمی دونم چرا یواشکی  و خیلی زود دندان در آوردی دو سه هفته پیش که داشتم بهت فرنی می دادم دیدم با چه حالتی قاشق و لبه کاسه را به لثه هایت می کشیدی ولی باورم نمی شد به این زودی دندانت در بیاید !  ولی خوب بابات هم زود دندان در آورد و نه ماهگی توی صحن امام رضا(ع) ایستاد که بابایی عکشو انداخته داریم برات می گذارم مبارکت باشد عزیزکم!!! ...
14 خرداد 1391

سفر مشهد

سلام غزلم! از اینکه دیر به دیر برات می نویسم منو ببخش این روز ها شما  به سفر مشهد مقدس رفتی تا در ماه رجب که ماه زیارتی مخصوص امام رضا (ع) است نایب زیاره همه ما باشی عزیزکم زیارت قبول!! باباتعریف میکرد که تو قطار اول خیلی ذوق داشتی و مدام اطراف را نگاه می کردی ولی موقع خواب هر بار که شما را می خوابانیدند به علت تکانهای قطار بلند می شدی و گریه میکردی تا اینکه کالسکه ات را باز می کنند و شما را توی ان می گذارند و بالاخره خوابت می ره شما شب تولد امام جواد (ع) در مشهد بودی و بابات شما را از قسمت مردانه به زیارت می برد زیارتت قبول ما را هم دعا کن غزل جان قربون اون چشمای تعجب کردت ...
14 خرداد 1391

دماوند

غزل جان جمعه(8ام) رفته بودیم کنار رودخانه گلدشت دماوند. اینم چند تا از عکس های شما:                         بقیه عکس ها در ادامه ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------- ثبت در تاریخ : غزل جان شما روزشنبه 9اردیبهشت91 ساعت 22:50 خونه ما برای اولین بار کامل غلت زدی که بابایی فیلمشو گرفت.(البته به سختی و کلی سعی کردی تا دستتو از زیرت برداری که بالاخره تونستی گلم) ...
11 ارديبهشت 1391

غزل و حیاط

غزل جان امروز بعد از اینکه از کوه برگشتیم توی حیاط خانه چون باران اومده بود و خیلی سرسبز شده بود تصمیم گرفتیم تو رو تو باغچه خانه بگذاریم تا باغچه را هم تجربه کنی و چند تا عکس عمه ازت بگیره اینم شما و حیاط خونه بقیه عکس ها در ادامه مطلب ...
31 فروردين 1391

دلم خیلی گرفته

سلام عزیزکم این روز ها خیلی دلم گرفته از خیلی چیزه ها ولی نمی شه که همش برات بگم یا بنویسم ولی با گریه کمی خودموآروم می کنم  بیشتر  نگران حال بابا حاجی  و مامان جون هستم اخه بابا حاجی  از اول عید حال نداشت و الان یک هفته هست که در بیمارستان بستری است خیلی روحیه اش داغون است ما هم همینطور ولی به رو نمی آوریم آخه چون بابا روحیه نداره و تا بحال بیمارستان نخوابیده کارت همراه گرفتیم و نوبتی من و خاله ها میریم بیمارستان شبها هم دایی مهدی و پسر های خاله زمان آره وقتی می بینم کاری از دستم بر نمی آید  بیشتر ناراحت میشم غزلم دعا کن برای مون برا بابا حاجی  برا همه مریض ها که انشا الله شفا پیدا کنند و زودتر بابا حاجی از بیم...
17 فروردين 1391

عید گردشی

روز یکشنبه باتفاق شما برای عید گردشی به خانه عمه سیمین(عمه بابا) رفتیم اینم عکس شما  اینجا شما خواب بودی، بلند شدی . قربون این اخمت برم من وای خدای من اینم از کت کوتاه لباست که چقدر قشنگه ...
8 فروردين 1391