غزلغزل، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

یادداشت هایی برای غزل

کار های غزل

 با تبریک ایام عید فطر و قبولی طاعات برای همه !!! امیدوارم خداوند عمری دهد که بتوانیم در ضیافت ماه رمضان آینده با دست پرشرکت کنیم. این روز ها غزل کار های زیادی یاد گرفته سریع سینه خیز می ره  زیر میز و هر جا که بشه رفت و مثل جارو برقی خدا نکنه که چیزی روی زمین باشه بر می داره و میذاره تو دهانش ،یاد گرفته دست بده و بای بای کنه ،دستش بگیره جایی بلند شه و خلاصه هر وقت که خسته میشه یا چیزی کلافش می کنه باباشو صدا می کنه و بابا بابا میگه و وقتی گرسنش میشه ماما ماما میگه ...
1 شهريور 1391

زیردوش

غزلم تو آب خیلی دوست داری !!!!!     گاهی اوقات که خونه ما هستی و من می شورمت زیر شیر آب کلی دست و پا می زنی توی حمام تو آب می شینی و با اسباب بازیهات کلی کیف می کنی و زیر دوش هیچی نمی گی .عمه هم دوربین بدست زیر دوش ازت عکس گرفته. قربون اون نگاهت ...
29 مرداد 1391

شب قدر

 غزلم دیشب یکی از شبهای عزیز ،شب قدر بود شبی که خدا مقدرات یکسال بندگانش رو رقم می زنه و بندگانش با شب زنده داری و مناجات ، قران سر گرفتن ، دعا و راز ونیاز از خالق محبوبشان می خواهند که بهترین ها را برایشان مقدر نماید برای همین هم شما بخانه ما آمدی تا با هم در مراسم شب قدر شرکت کنیم ساعت دوازده به اتفاق مامانت و عمه به مسجد رفتیم وسط دعای جوشن کبیر بود شما نشستی و با اسباب بازیهات بازی کردی شما نازنین هم پا بپای ما تا سحر بیدار ماندی گاهی شیر می خوردی گاهی برای اطرافیان می خندیدی همه می گفتند وقتی رفتیم خونه برات صدقه بدهیم و اسپند دود کنیم تازه دو تا از بچه های بزرگتر از خودت را هم گذاشته بودی سر کار با اد اود با هاشون ارتباط برقرار می...
22 مرداد 1391

ماه رمضان

سلام غزل جان !ماه رمضان بر شما دلبندم مبارک باشدغزلم مدتی است به علت کسالت و رسیدن ماه مبارک برایت ننوشته ام این روز ها شما اولین ماه مبارک رمضان را  تجربه می کنی هنگام افطارشما نیز سرسفره افطار می نشینی و برای اینکه سفره را به هم نریزی همیشه تکه ای نان سنگک دستت می دهیم و  شما هم با نان و خرما افطار باز می کنی خیلی خوب نان را تکه تکه می کنی و می خوری آخه دو تا دیگه از دندانهای بالاییت هم در آمده و گاهی اوقات سحر ها بلند میشی و خلاصه مانند همه بندگان خوب خدا از برکات این ما استفاده می کنی کار های که این روز ها انجام میدی دست دادن هست که قشنگ یاد گرفتی که دست بدی توپ را با پاهات شوت میکنی، میگیم بپپرمی پری و کلمه های آبه ،پوف،دد،مام...
16 مرداد 1391

ماست خوری

  --------------------------------------------------------------- ثبت در تاریخ: غزل جان 2تا دندون بالایی هاتم در اومد که یه ذره داره اذیتت میکنه، باحساب اینها الان 4تا دندون خوشگل داری ...
31 تير 1391

به یادت هستم

سلام غزلم! اعیاد ماه شعبان بر تو کوچولوی نازم مبارک مامانی من این روز ها خیلی وقت نمی کنم برایت مطلب بنویسم راستی گوش تو سوراخ کردیم مبارکت باشه این روز ها کلمه های که میگی بابا و ماما و بوف ،ده ،نه،به و حدودا یکماه که می شینی ولی پس از مدتی می افتی وقتی توی روروک میذارنت فقط عقبی می ری وقتی هم که می خواباند فقط غلط می زنی سینه خیز نمی ری فقط تلاش می کنی شکمت را از روی زمین بلند کنی روی پنجه پا و دستات پل می زنی وقتی هم که بابات روی دستاش بلندت میکنه میگه غزل پاهاتو باز کن مثل ژیمناسبیک ها پا هاتو صاف و کشیده به دو طرف باز میکنی راستی یادم رفت بگم بعضی موقع ها هم پاهات میاری بالا و شست پاتو می خوری خلاصه کلی چیز های دیگه که تو رو با نمک و ت...
20 تير 1391

عید مبعث

غنچه کوچولوی من امروز عید مبعث است مبارک باشد این عید بر شما عزیز دلم! غزلم امروز خداوند حرفهایش را در سی جزء بر سینه پیامبرش حضرت محمد(ٌص) الهام نمود تا او بر ما بخواند و ما با عمل به قران بسوی آسمان (کمال) پرواز کنیم. یا محمّد با کتاب آسمانی آمدی یا محمّد با پیام مهربانی آمدی دین تو راه نجات از ظلمت است راه دوری از گناه و نکبت است من فدای دین و قرآن توام من مطیع امر و فرمان توام ای محمّد خاتم پیغمبران از تو زنده جان هر روشن روان یا محمّد جان من قربان تو شد چراغ راه من قرآن تو غزلم انشالله تو نیز یک رهرو واقعی قرآن و پیامبر باشی! ...
29 خرداد 1391

اولین دندان غزل

غزل جان امروز که نشسته بودم سفر مشهد برات بنویسم مامانت الان برام اس ام اس داد و گفت که امروز توی حرم امام رضا (ع) وقتی برای زیارت وداع رفته بودید متوجه شده اولین دندان شما در آمده راستی نه روز مانده تا شش ماهت تمام شه نمی دونم چرا یواشکی  و خیلی زود دندان در آوردی دو سه هفته پیش که داشتم بهت فرنی می دادم دیدم با چه حالتی قاشق و لبه کاسه را به لثه هایت می کشیدی ولی باورم نمی شد به این زودی دندانت در بیاید !  ولی خوب بابات هم زود دندان در آورد و نه ماهگی توی صحن امام رضا(ع) ایستاد که بابایی عکشو انداخته داریم برات می گذارم مبارکت باشد عزیزکم!!! ...
14 خرداد 1391

سفر مشهد

سلام غزلم! از اینکه دیر به دیر برات می نویسم منو ببخش این روز ها شما  به سفر مشهد مقدس رفتی تا در ماه رجب که ماه زیارتی مخصوص امام رضا (ع) است نایب زیاره همه ما باشی عزیزکم زیارت قبول!! باباتعریف میکرد که تو قطار اول خیلی ذوق داشتی و مدام اطراف را نگاه می کردی ولی موقع خواب هر بار که شما را می خوابانیدند به علت تکانهای قطار بلند می شدی و گریه میکردی تا اینکه کالسکه ات را باز می کنند و شما را توی ان می گذارند و بالاخره خوابت می ره شما شب تولد امام جواد (ع) در مشهد بودی و بابات شما را از قسمت مردانه به زیارت می برد زیارتت قبول ما را هم دعا کن غزل جان قربون اون چشمای تعجب کردت ...
14 خرداد 1391