غزلغزل، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

یادداشت هایی برای غزل

ای هدیه از سوی خدا

  سلام غزلم که دلم برات یه ذره شده بابایی یه سایت هست بنام دفر اشعار من - سیمین ساق در باره ات شعر نوشتم یکی از دوستای شاعری که اونجا پیدا کردم بنام آقا رضا فلاح دیدم امروز یه شعر در باره تو از قول من گفته که خیلی خوشم اومد تصمیم گرفتم بذارمش اینجا: ای غزل ای هدیه از سوی خدا ای تو تنها عشق من در لحظه ها     ای صدایت بهترینِ نغمه ها نقش تو نقشی ز آیات خدا   ای که ناز خنده ات دل می برد چشم آهویت ز ما دل می برد   ای که آغو گفتنت مستم کند زندگی بر کام و بر هستم کند   گریه ات آتش به جانم می زند نیشتر کآن بر روانم می زند   ای غزل چشم س...
23 فروردين 1391

دلم خیلی گرفته

سلام عزیزکم این روز ها خیلی دلم گرفته از خیلی چیزه ها ولی نمی شه که همش برات بگم یا بنویسم ولی با گریه کمی خودموآروم می کنم  بیشتر  نگران حال بابا حاجی  و مامان جون هستم اخه بابا حاجی  از اول عید حال نداشت و الان یک هفته هست که در بیمارستان بستری است خیلی روحیه اش داغون است ما هم همینطور ولی به رو نمی آوریم آخه چون بابا روحیه نداره و تا بحال بیمارستان نخوابیده کارت همراه گرفتیم و نوبتی من و خاله ها میریم بیمارستان شبها هم دایی مهدی و پسر های خاله زمان آره وقتی می بینم کاری از دستم بر نمی آید  بیشتر ناراحت میشم غزلم دعا کن برای مون برا بابا حاجی  برا همه مریض ها که انشا الله شفا پیدا کنند و زودتر بابا حاجی از بیم...
17 فروردين 1391

عید گردشی

روز یکشنبه باتفاق شما برای عید گردشی به خانه عمه سیمین(عمه بابا) رفتیم اینم عکس شما  اینجا شما خواب بودی، بلند شدی . قربون این اخمت برم من وای خدای من اینم از کت کوتاه لباست که چقدر قشنگه ...
8 فروردين 1391

غزل و نگار

غزل جان نگار دختر پسر خاله بابات (صادق) هست که 5 مهر بدنیا اومد و دو ماه 17 روز از شما بزرگتر است روز سوم عید که شما و نگار خونه مامان جون بودید عکس دوتایی از شما گرفتیم عزیزم  اگه کیفیت عکس ها پایین هست بخاطر اینکه با موبایل گرفتیم انشاالله که هم بازیهای خوبی برای هم باشید. ...
7 فروردين 1391

غزل شیرین زبان است

                                             غزل جان این شعر را بابایی برات گفته غزل جان مهربان است عزیز کودکان است چه زیبا میگه آغون غزل شیرین زبان است غزل زیبا و خوش رو                          چو ماه آسمان است                          غزل امید بابا     ...
6 فروردين 1391

تبریک عید نوروز

سلام گلکم! !!! عیدت مبارک!!! در صد روز گیت مامان و بابا شما را حمام کرده بودند و از شما عکس گرفته بودند بعدش هم اومدند خانه من هم  تصمیم گرفتم عکس ناز شما رو بذارم تو وبلاگت ...
4 فروردين 1391

علت سر نزدن به وبلاگ

                                غزل عزیزم چند وقتی است که دیگر فرصت پیدا نمی کنم سری به وبلاگت بزنم و برایت بنویسم آخه عزیزکم مدتی است که کمی کسالت دارم پا درد و کمر درد و اینکه بابایی هم عمل داشته و درگیر دکتر بابایی و بیمارستان و بعد از مرخص شدن بابایی از بیمارستان مراقبت از ایشان و مرتب در حال پذیرایی از کسانی که به عیادت بابایی می ایند خلاصه عزیز دلم حتی نرسیدم کار های عید را انجام بدم غزلم این روز ها شما خیلی شیرین شدی کلی آوا های مختلف تکرار می کنی و به حرف ها دقیق گوش می کنی چهره های جدید رو خوب نگاه می کنی و لبخند م...
20 اسفند 1390

واکسن دوماهگی

غزلم دیروز نوبت واکسن دو ماهگی شما بود ساعت ۱۲ به درمانگاه رفتیم و اول پیش دکتر متخصص کودکان رفتیم که شما را معاینه کرد و قد و وزن و دور سر شما را گرفت و راضی بود و گفت همه چیز نرمال است .( وزن شما ۵/۳۲۰ بود و قد ۵۷ و دور سرت ۳۸ ) بعد واکسن شما را به دو تا پاهات زدند که خیلی گریه کردی، بعد از اینکه اومدیم خونه هم تا ساعت هفت شب با اینکه استامینوفن خورده بودی بیقرار بودی و مرتب ناله و گریه می کردی و نمی گذاشتی زمینت بذاریم. خلاصه مامان و من و عمه مرتب شیفت عوض می کردیم و راهت می بردیم و روی پای چپت به گفته دکتر کمپرس سرد می گذاشتیم که کمی آرامت می کرد. همش هم بغض می کردی و دیگه از اون خنده‌های قشنگت به همراه آواهای فراوانت(آغون!) خبری نب...
25 بهمن 1390

اولین مهمانی رسمی

غزل جان جمعه شب(۲۱بهمن) خونه مادرِ زن عموت اینا دعوت داشتیم، پاگشای عمو علی و زن عمو حدیث بود این اولین مهمانی رسمیت بود. عمو و زن عمو ۲۴ آبان عروسیشون بود، یک ماه قبل از تولد شما. چون بعدش محرم و صفر بود مادر زن عمو پاگشای آنها را بعد از این ایام گذاشته بود. مادر زن عمو هم خیلی زحمت کشیده بودن که دستشان درد نکنه . شما هم یک لباس قرمز و صورتی پوشیده بودی که خیلی ناز شده بودی و کلی هم خندیدی و سر حال بودی. راستی سالگرد عقد عمو و زن عمو هم بود (۱۷ ربیع الاول) ماهم به این مناسبت یک کیک سفارش دادیم و بردیم اونجا، حیف که شما بچه بودی و نمی تونستی بخوری انشاالله کیک سالگرد ازدواجشون رو بخوری. خلاصه اینکه کلی خوش گذشت . انشاالله خوشبخت بشن و شما هم...
22 بهمن 1390