از شیر گرفتن غزل
غزل جان و ما روز های سختی را پشت سر می گذارنیم از روز پنج شنبه غزل به خانه ما امده و قرار شده از شیر گرفته شود روز جمعه و شنبه صبح تا شب مامانش به او شیر نداد در طول روز خوب بود ولی نزدیک غروب چنان گریه و لجبازی کرد که به هیچ صراطی مستقیم نمی شد تا اینکه سرش را با جعبه ژتون های چرخ خیاطی گرم کردیم و چون جدید بود براش یک ساعتی با انها بازی کرد بعدش مجبور شدیم ببریمش از ساعت هشت شب تا ده و نیم شهر بازی سر پوشیده و بعد امد دوباره دست به گریه گذاشت شب را شیر خورد و خوابید و امروز عصری دوباره بیاد شیر خوردن چنان گریه کرد که گریه من را هم در اورد از خدا می خواهم که به او ارامش دهد و به ما توان که بتوانیم امشب را تحمل کنیم قرار است که ا...