غزلغزل، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

یادداشت هایی برای غزل

عید مبعث

غنچه کوچولوی من امروز عید مبعث است مبارک باشد این عید بر شما عزیز دلم! غزلم امروز خداوند حرفهایش را در سی جزء بر سینه پیامبرش حضرت محمد(ٌص) الهام نمود تا او بر ما بخواند و ما با عمل به قران بسوی آسمان (کمال) پرواز کنیم. یا محمّد با کتاب آسمانی آمدی یا محمّد با پیام مهربانی آمدی دین تو راه نجات از ظلمت است راه دوری از گناه و نکبت است من فدای دین و قرآن توام من مطیع امر و فرمان توام ای محمّد خاتم پیغمبران از تو زنده جان هر روشن روان یا محمّد جان من قربان تو شد چراغ راه من قرآن تو غزلم انشالله تو نیز یک رهرو واقعی قرآن و پیامبر باشی! ...
29 خرداد 1391

اولین دندان غزل

غزل جان امروز که نشسته بودم سفر مشهد برات بنویسم مامانت الان برام اس ام اس داد و گفت که امروز توی حرم امام رضا (ع) وقتی برای زیارت وداع رفته بودید متوجه شده اولین دندان شما در آمده راستی نه روز مانده تا شش ماهت تمام شه نمی دونم چرا یواشکی  و خیلی زود دندان در آوردی دو سه هفته پیش که داشتم بهت فرنی می دادم دیدم با چه حالتی قاشق و لبه کاسه را به لثه هایت می کشیدی ولی باورم نمی شد به این زودی دندانت در بیاید !  ولی خوب بابات هم زود دندان در آورد و نه ماهگی توی صحن امام رضا(ع) ایستاد که بابایی عکشو انداخته داریم برات می گذارم مبارکت باشد عزیزکم!!! ...
14 خرداد 1391

سفر مشهد

سلام غزلم! از اینکه دیر به دیر برات می نویسم منو ببخش این روز ها شما  به سفر مشهد مقدس رفتی تا در ماه رجب که ماه زیارتی مخصوص امام رضا (ع) است نایب زیاره همه ما باشی عزیزکم زیارت قبول!! باباتعریف میکرد که تو قطار اول خیلی ذوق داشتی و مدام اطراف را نگاه می کردی ولی موقع خواب هر بار که شما را می خوابانیدند به علت تکانهای قطار بلند می شدی و گریه میکردی تا اینکه کالسکه ات را باز می کنند و شما را توی ان می گذارند و بالاخره خوابت می ره شما شب تولد امام جواد (ع) در مشهد بودی و بابات شما را از قسمت مردانه به زیارت می برد زیارتت قبول ما را هم دعا کن غزل جان قربون اون چشمای تعجب کردت ...
14 خرداد 1391

آرزوی سلامتی

عزیز دلم ببخش از اینکه دیر به دیر به وبلاگت سر می زنم آخه سرم شلوغه عزیزکم امروز اول ماه رجب بود برای همه و از جمله شما  آرزوی سلامتی و عاقبت بخیری کردم  راستی دیشب  عمه فاطمه عروسی دوستش بود رفته بود عروسی و من تنها بودم که شما اومدی خونه ما  از پشت در صدای خندت می آمد خیلی خوشحال بودی دیشب همش می خندیدی موقع شام چون سر میز خیلی برای غذا تغلا میکردی مجبور شدیم یک هویج برایت پوست بکنیم و بدیم دستت و توی حال بخوابانیم تا ما شام بخوریم موقع رفتن بغل من بودی بابا و مامانت که حاضر شده بودند می گفتند غزل بیا بریم دست و پا تکان میدادی که بگیرنت تا می آمدند بگیرنت سرت رو بر می گردوندی و میگذاشتی روی شانه من خلاصه چند بار این کار...
4 خرداد 1391

غزل و عکس هایش( 2)

غزلم بازم عمه ازت عکسهای مختلف گرفته که هر بار که برسم چندتایی رو می گذارم در ضمن غزل جان در این روز ها برای شما حریره بادام  و فرنی را شروع کرده اند که خوردن شما دیدنی است دو دستی کاسه را نگه می داری و گاهی اوقات کاسه را طرف دهانت می بری و می خواهی با کاسه غذایت را بخوری و مرتب قاشق و لبه کاسه را به لثه هایت می کشی. ...
30 ارديبهشت 1391

خوش آن‌که ز روی تو دلش رفت ز دست

غزل جان امروز روز بزرگداشت سعدی بود، برای همین غزلی از سعدی برات میزارم، امیدوارم وقتی بزرگ شی با شعر و ادبیات انس بگیری. ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می‌رود                 وآن دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود   من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او               گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون            پنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رود محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان     &...
19 ارديبهشت 1391

غزل و عکس هایش

غزل جان عمه خیلی لباس و کوله ارتشی رو دوست داره برای همین هم تو رو آماده کرده و برای یادگاری چند تا عکس ازت گرفته . ثبت در تاریخ:  غزل جون مامانی دو روز است که لعاب برنج رو مامانت برات شروع کرده و تو دوست داری قاشق رو خودت بگیری و باید بزور قاشق رو از دستت بگیرد تا قاشق بعدی را دهانت کند. بقیه عکسها در ادامه مطلب غزلم کوله خوردنی نیست غزلی مامان زورت نمیرسه که میخوای بلند کنی کوله رو نمی دونم چه چیزی توجه تو رو اینقدر جلب کرده راستی دست عمه فاطمه درد نکنه با عکساش دعا میکنم یک روز یک دوربین خوب بخره ...
18 ارديبهشت 1391